معنی پسران مشرقی

حل جدول

پسران مشرقی

آلبومی از سعید شهروز


پسران

انبا

ابنا

لغت نامه دهخدا

مشرقی

مشرقی. [م َ رِ](ص نسبی) شرقی. منسوب به مشرق.(از ناظم الاطباء):
هر شب قبای مشرقی صبح را فلک
نور از کلاه مغربی او برد بوام.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 300).
هرچه دهدمشرقی صبح بام
مغربی شام ستاند بوام.
نظامی(مخزن الاسرار چ وحید دستگردی ص 139).

مشرقی. [م َ رِ](اِخ) در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست:
از چیست سرخ، پنجه ٔ مرجان و پای بط
گر خون بجای آب روان نیست در بحار.
(مجالس النفایس ص 215).


باد مشرقی

باد مشرقی. [دِ م َ رِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آنکه از جانب مشرق وزد و آنرا صبا و برین نیز گویند. خُضاخِض. (منتهی الارب). قَبول. رجوع به باد، باد صبا، و باد برین شود.


علی مشرقی

علی مشرقی. [ع َ ی ِ م َ رِ] (اِخ) ابن حسین بن عروه ٔ مشرقی دمشقی حنبلی. مشهور به ابن زکنون و مکنی به ابوالحسن. محدث و فقیه بود. تولد او پیش از سال 760 هَ. ق. بوده است. و در سال 837 هَ. ق. در منزل خود واقع در مسجد قدم در حومه ٔ دمشق درگذشت. او راست: 1- شرح مغنی، در چند مجلد. 2- الکواکب الدریه، در ترتیب مسند امام احمد بر ابواب بخاری، در بیش از یکصدوبیست مجلد. (از معجم المؤلفین).


حب مشرقی

حب مشرقی. [ح َب ْ ب ِم َ رِ] (اِ مرکب) حبی است خرافی که گمان کنند خاصیت آن بزرگ و فربی کردن پستانهای خرد است. و شاید حب السمنه و حب الحنکلاء است.


پیروز مشرقی

پیروز مشرقی. [زِ م َ رِ] (اِخ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان. در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد، بمعنی هاله و طوق و خرمن ماه شاهد است:
بخط و آن دُر دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب.


فیروز مشرقی

فیروز مشرقی. [زِ م َ رِ] (اِخ) تذکره نویسان او را معاصر عمروبن لیث صفاری (265- 287 هَ. ق.) دانسته و وفات او را در سال 283هَ. ق. نوشته و این ابیات را از او نقل کرده اند:
مرغی است خدنگ ای عجب دیدی
مرغی که بود شکار او جانا
داده پر خویش کرکسش هدیه
تا نُه بچه اش برد به هم، مانا.
و دیگر:
سرو سیمین تو را در مشک تر
زلف مشکین تو سرتاپا گرفت.
(از تاریخ در ادبیات ایران صفا چ 1 ج 1 ص 158).
مؤلف مجمعالفصحا نام او را مشرفی (با فاء) ضبطکرده و نوشته است که «مشرف » محله ای است در یمن و وی از مردم آن دیار بوده، و این مطلب بکلی بی اساس است.


حرف مشرقی

حرف مشرقی. [ح ُ ف ِ م َ رِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یا حرف المشرقی. اذن الفار. درابی. مؤلف تحفه گوید: قسمی از حرف بستانی است بقدر ذرعی و با شاخهای باریک و برگ او از جانبین مثل نبات خرنوب و شبیه برگ شیطرج و از آن نرم تر و سفید و ثمرش مثل فلکه و تخمش سفید و قریب به خردل و در حدت قایم مقام فلفل و در اطعمه بدل آن و گلش سفید و در اطراف شعبها و در جمیع افعال قوی تر از حرف بستانی و مطبوخ نبات او با نبات جو جهت نزلات و رفع اخلاط سینه و تحلیل نضج مؤثر است. و داود ضریر انطاکی گوید: الحرف الشرقی، یطول فوق ذراع بسیطالورق و بزره یقارب الخردل [و هی اعظم حده من سائر انواعها].

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشرقی

شرقی، مشرق‌زمینی، خاوری، خاورمیانه‌ای، آسیایی،
(متضاد) غربی، باختری

فرهنگ فارسی هوشیار

مشرقی

خور آیی خور آیانی (صفت) منسوب به مشرق خاوری.

فارسی به عربی

مشرقی

شرقی

فارسی به آلمانی

مشرقی

Orientalisch

معادل ابجد

پسران مشرقی

963

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری